زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با سر مطهر برادر
یـاد بـاد آن روزهـایی که بـرادر داشتم تکـیهگـاهی مثـل عـبـاس دلاور داشـتـم عصر روزی را که شمر از من طلا و نقره برد گریه کردم، گریه کردم، کاش اکبر داشتم بیپـنـاهیِ مـرا صد بار بر رویم زدنـد یادشان رفتهست روزی را که لشکر داشتم داد میزد حرمله پشت و پناهت را زدم حـالـتی از حـالت عـبـاس بـدتـر داشـتم یاد من آورد زهرا را رقیه تا که سوخت خاطـری از خاطـر آتش مـکـدر داشـتم چـادرم را بر کـمر بـستم مـیان قـتلگـاه پیکرت را از میان خاک و خون برداشتم من خجالت میکشیدم از تن صد پاره ات چون به ظاهـر جـسم سالم ای بـرادر داشتم قتلگـاهت را رها کردم دویدم خـیمهگاه با خودم یک کاروان بانو و دختر داشتم |